خاطرات یک دختر جوان   2017-09-17 19:33:11

آن: چرا همش می‌خوای نقش آدم‌های بی‌احساس رو بازی کنی؟
مارگوت: دارم این کار رو می‌کنم؟
آن: خودت نمی‌فهمی؟ همه‌جا حاضری. اِنقده هستی که دیگه لازم نیست آدم صدات کنه یا بخوادت.مارگوت هست مِث هوا که همیشه هست. آدم فقط کافیه دستش رو دراز کنه و لمسش کنه. مهم نیست این دست به کدوم طرف دراز می‌شه، چون مارگوت حتماً همون‌جاست.
مارگوت: این بَده؟
آن: من خیلی نگاهت می‌کنم مارگوت. بیش‌تر از اونی‌که دیگرون رو نگاه کنم. اون آدمِ ساکتِ بی‌دردسر، یه چیزی اون پشت‌ها داره که می‌خواد قایمش کنه.
مارگوت: چی؟
آن: تو اِنقده همیشه هستی که می‌شه دیگه نگاهت نکرد. می‌شه ندیدت‌. می‌شه فکر کرد بی‌نیازی. احتیاج نداری. می‌شه از تو با خیال راحت گذشت و به اونا نگاه کرد که احتیاج دارن و می‌خوان که نگاشون کنی. تو این‌جوری همه‌چی رو کم‌کم قایم می‌کنی، پنهون می‌کنی.
مارگوت: از این پنهون کردن چی عایدم می‌شه؟
آن: این‌جا هرکدوم از ما با یه چیزی دَووم می‌آریم- من با لج‌بازی‌هام. پیتر با خُل‌بازی‌هاش
مارگوت: من با چی؟
آن: با این که به خودت بگی من چقده تنهام، چقده هیشکی من رو نمی‌فهمه، اما من قدرتش رو دارم که تحمل کنم.تو همه‌چیت قایم می‌شه پشتِ بزرگواریت، اما تو اصلاً بزرگوار نیستی مارگوت، چون خیلی داری رنج می‌بری. من دلم برای این همه رنجی که می‌کِشی می‌سوزه مارگوت.
مارگوت: من می‌خوام ببخشم آن. دلم می‌خواد همه‌چی رو ببخشم.نمی‌خوام با کینه‌هام زندگی کنم. من کینه دارم، آن. از همه‌چی. از اونایی که من رو وادار کرده‌ن این‌جا زندگی کنم. از اونایی که ترس‌هاشون من رو این‌جا مسموم می‌کنه. از خودم. از عشقی که ازم دریغ شده. من می‌تونستم عاشق بشم، آن، زندگی کنم. اما همه‌چی از من دریغ شده. همه‌چی رو جلوتر از اون‌که بفهمم‌شون از من گرفته‌ن. من نمی‌ دونم کی این کار رو با من کرده. خدا، هیتلر، یا مردمی که نمی‌دونم کی‌اَن. برای همین فقط خودم‌ رو مقصر می‌دونم. مقصر می‌دونم تا حداقل بتونم ببخشم. یکی رو ببخشم تا کینه‌ها این‌جوری قلبم رو فشار ندن. من خودم رو می‌بخشم. راست می‌گی، من می‌خوام بزرگوار باشم. اما فقط برای‌این که کینه‌هام رو پَس زده باشم. همون کینه‌ای که تو می‌خوای سرِ خداوند خالیش کنی و نمی‌تونی. خدا مقصر نیست، آن. هیشکی مقصر نیست، حتا هیتلر. اونَم کینه‌هایی داره که باید سرِ کسایی خراب‌شون کنه.
می‌خواستم اسب باشم.
محمد چرمشیر
بازخوانی رمان خاطرات یک دختر جوان
آن فرانک




نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات